دهی است از دهستان عربخانه بخش شوسف شهرستان بیرجند که در 69 هزارگزی شمال باختری شوسف، سر راه مالرو عمومی گیوبه شوسف واقع شده. کوهستانی و معتدل است و 13 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان عربخانه بخش شوسف شهرستان بیرجند که در 69 هزارگزی شمال باختری شوسف، سر راه مالرو عمومی گیوبه شوسف واقع شده. کوهستانی و معتدل است و 13 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند که در 56 هزارگزی شمال باختری خوسف و 24 هزارگزی شمال خور واقع شده. جلگه و گرمسیر است و 55 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت، مکاری، هیزم فروشی و مالداری است وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند که در 56 هزارگزی شمال باختری خوسف و 24 هزارگزی شمال خور واقع شده. جلگه و گرمسیر است و 55 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت، مکاری، هیزم فروشی و مالداری است وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
یلخی. ایلخی. خیل. گلۀ اسب. (یادداشت مؤلف). - یله گرد چرا کردن، در ایلخی چریدن. آزاد و یله چرا کردن: مالهاشان یله گرد چرا می کنند. (از تحفۀ اهل بخارا). و رجوع به یلخی شود
یلخی. ایلخی. خیل. گلۀ اسب. (یادداشت مؤلف). - یله گرد چرا کردن، در ایلخی چریدن. آزاد و یله چرا کردن: مالهاشان یله گرد چرا می کنند. (از تحفۀ اهل بخارا). و رجوع به یلخی شود
دهی از دهستان احمدی بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس که در 120 هزارگزی خاور حاجی آباد و 2 هزارگزی باختر راه مالرو گلاشکرد به شمیل واقع شده. کوهستانی و گرمسیر است و 159 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش خرما و غلات، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی از دهستان احمدی بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس که در 120 هزارگزی خاور حاجی آباد و 2 هزارگزی باختر راه مالرو گلاشکرد به شمیل واقع شده. کوهستانی و گرمسیر است و 159 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش خرما و غلات، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان حومه بخش بمپور شهرستان ایرانشهر که در 20 هزارگزی باخترراه شوسۀ بمپور به چاه بهار واقع شده. جلگه، گرمسیرو مالاریائی است و 125 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه بمپور، محصولش غلات، ذرت و خرما، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان حومه بخش بمپور شهرستان ایرانشهر که در 20 هزارگزی باخترراه شوسۀ بمپور به چاه بهار واقع شده. جلگه، گرمسیرو مالاریائی است و 125 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه بمپور، محصولش غلات، ذرت و خرما، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان دستگردان بخش طبس شهرستان فردوس که در 90 هزارگزی شمال طبس واقع شده. دشت و گرمسیر است و 68 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و خرما، شغل اهالی زراعت است و راه فرعی به شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان دستگردان بخش طبس شهرستان فردوس که در 90 هزارگزی شمال طبس واقع شده. دشت و گرمسیر است و 68 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و خرما، شغل اهالی زراعت است و راه فرعی به شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
منزلی در ناحیۀ خوارزم که سلطان تکش در آن محل بمرض خناق درگذشت. مؤلف حبیب السیر نویسد: ’... و کیفیت فوت تکش خان چنان بود که در شهور سنۀ ست و ستین وخمسمائه بمرض خناق گرفتار گشته بسعی اطباء بلکه بمشیت ایزد تعالی جل جلاله آن مرض زایل شده سلطان تکش درایام نقاهت بخیال استیصال ملاحده از خوارزم نهضت فرمود و هر چند طبیبان و نیک اندیشان گفتند چند روز دیگرحرکت نمیباید کرد تا صحت کامل شامل حال وجود شریف پادشاه عادل شود بسمع رضا نشنود و چون به منزل چاه عرب رسید مرض تکش عود کرده پادشاه طبیعت دست تصرف از تدبیر امور بدن کوتاه ساخته تکش خان روی بجهان جاودانی آورد...’ (از تاریخ حبیب السیر جزو چهارم ص 424)
منزلی در ناحیۀ خوارزم که سلطان تکش در آن محل بمرض خناق درگذشت. مؤلف حبیب السیر نویسد: ’... و کیفیت فوت تکش خان چنان بود که در شهور سنۀ ست و ستین وخمسمائه بمرض خناق گرفتار گشته بسعی اطباء بلکه بمشیت ایزد تعالی جل جلاله آن مرض زایل شده سلطان تکش درایام نقاهت بخیال استیصال ملاحده از خوارزم نهضت فرمود و هر چند طبیبان و نیک اندیشان گفتند چند روز دیگرحرکت نمیباید کرد تا صحت کامل شامل حال وجود شریف پادشاه عادل شود بسمع رضا نشنود و چون به منزل چاه عرب رسید مرض تکش عود کرده پادشاه طبیعت دست تصرف از تدبیر امور بدن کوتاه ساخته تکش خان روی بجهان جاودانی آورد...’ (از تاریخ حبیب السیر جزو چهارم ص 424)
دهی است از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد که در 5 هزارگزی شمال خاور لردگان، متصل به راه عمومی لردگان به پل کره واقع شده، جلگه و معتدل است و 138 تن سکنه دارد، آبش از چشمه، محصولش غلات آبی و دیمی، شغل اهالی زراعت، گله داری و ذغال سوزی، صنایع دستی جاجیم بافی و راهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد که در 5 هزارگزی شمال خاور لردگان، متصل به راه عمومی لردگان به پل کره واقع شده، جلگه و معتدل است و 138 تن سکنه دارد، آبش از چشمه، محصولش غلات آبی و دیمی، شغل اهالی زراعت، گله داری و ذغال سوزی، صنایع دستی جاجیم بافی و راهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
ده کوچکی است از دهستان حومه بخش انارک شهرستان نائین که در 13 هزارگزی شمال انارک وصل به راه مالرو حاجی مهدی به انارک واقع شده. جلگه و معتدل است و 29 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش، غلات، شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
ده کوچکی است از دهستان حومه بخش انارک شهرستان نائین که در 13 هزارگزی شمال انارک وصل به راه مالرو حاجی مهدی به انارک واقع شده. جلگه و معتدل است و 29 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش، غلات، شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان طیبی سر حدی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان که در یازده هزارگزی جنوب خاوری قلعه رئیسی واقعشده. کوهستانی، سردسیر و مالاریائی است و صد تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، پشم و لبنیات، شغل اهالی زراعت و حشم داری، صنایع دستی بافتن قالی، قالیچه و پارچه و راهش مالرو است. ساکنین این ده از طایفۀ طیبی میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان طیبی سر حدی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان که در یازده هزارگزی جنوب خاوری قلعه رئیسی واقعشده. کوهستانی، سردسیر و مالاریائی است و صد تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، پشم و لبنیات، شغل اهالی زراعت و حشم داری، صنایع دستی بافتن قالی، قالیچه و پارچه و راهش مالرو است. ساکنین این ده از طایفۀ طیبی میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان تراکمه بخش کنگان شهرستان بوشهر که در 114 هزارگزی جنوب خاور کنگان، کنار راه فرعی لار به گله دار واقع شده. جلگه، گرمسیر و مالاریائی است و 100 تن سکنۀ فارس و ترک دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و انار و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان تراکمه بخش کنگان شهرستان بوشهر که در 114 هزارگزی جنوب خاور کنگان، کنار راه فرعی لار به گله دار واقع شده. جلگه، گرمسیر و مالاریائی است و 100 تن سکنۀ فارس و ترک دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و انار و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
ده کوچکی است از دهستان سیاهو بخش مرکزی شهرستان بندرعباس که در 108 هزارگزی شمال بندرعباس و 4 هزارگزی شمال راه شوسه کرمان به بندرعباس واقع شده و15 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان سیاهو بخش مرکزی شهرستان بندرعباس که در 108 هزارگزی شمال بندرعباس و 4 هزارگزی شمال راه شوسه کرمان به بندرعباس واقع شده و15 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 8)
دهی است از دهستان حصن بخش زرندشهرستان کرمان که در 30 هزارگزی جنوب باختری زرند و7 هزارگزی باختر راه مالرو زرند به بافق واقع شده، جلگه و معتدل است و 353 تن سکنه دارد، آبش از قنات، محصولش غلات، حبوبات، پسته و پنبه، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان حصن بخش زرندشهرستان کرمان که در 30 هزارگزی جنوب باختری زرند و7 هزارگزی باختر راه مالرو زرند به بافق واقع شده، جلگه و معتدل است و 353 تن سکنه دارد، آبش از قنات، محصولش غلات، حبوبات، پسته و پنبه، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
از دهات جلگۀهرون آباد است و در صورتیکه از هرون آباد به کرند بروند این هر سه ده (چاه زر. چاه زرد و چاه دزد) در طرف راست راه واقعند. (از مرآت البلدان ج 4 ص 133)
از دهات جلگۀهرون آباد است و در صورتیکه از هرون آباد به کرند بروند این هر سه ده (چاه زر. چاه زرد و چاه دزد) در طرف راست راه واقعند. (از مرآت البلدان ج 4 ص 133)
کسی که در یک خانه قرار نگیرد و از این خانه به خانه دیگر رود، کوچه گرد. متحرک: همی رفتند و می گفتند کاندرحسن فرد است این مه سینه نشین است این نه ماه خانه گرد است این. امیرخسرو (از آنندراج)
کسی که در یک خانه قرار نگیرد و از این خانه به خانه دیگر رود، کوچه گرد. متحرک: همی رفتند و می گفتند کاندرحسن فرد است این مه سینه نشین است این نه ماه خانه گرد است این. امیرخسرو (از آنندراج)
گردندۀ بر چرخ فلک. آسمان گرد. فلک گرد. آسمان نورد. فلک نورد: یکی دشت پیمای برنده راغ بدیدار و رفتار زاغ و نه زاغ که اندام و مه تازش و چرخ گرد زمین کوب و دریابر و رهنورد. اسدی
گردندۀ بر چرخ فلک. آسمان گرد. فلک گرد. آسمان نورد. فلک نورد: یکی دشت پیمای برنده راغ بدیدار و رفتار زاغ و نه زاغ که اندام و مه تازش و چرخ گرد زمین کوب و دریابر و رهنورد. اسدی
تدبیر. تأمل و تفکر. مصلحت اندیشی: چو دیدند شاهی چنان چاره ساز بچاره گری در گشادند باز. نظامی. بگو هرچه داری که فرمان کنم بچاره گری با توپیمان کنم. نظامی. ، معالجه. مداوا. درمان و علاج خواهی. درمان طلبی: بجز مرگ هر مشکلی را که هست بچاره گری چاره آمد بدست. نظامی. تا مادر مشفقش نوازد در چاره گریش چاره سازد. نظامی. بچاره گری چون ندارم توان کنم نوحه برزاد سرو جوان. نظامی. ، حیله گری. نیرنگ بازی. فسونگری. جادوگری. تردستی. احتیال: ای بزفتی علم بگرد جهان برنگردم ز تو مگر بمری گرچه سختی چو نخکله مغزت جمله بیرون کنم به چاره گری. لبیبی. در نام سلیم عامری بود در چاره گری چو سامری بود. نظامی. و آنهمه دعویت بچاره گری با دد و دیوو آدمی و پری. نظامی
تدبیر. تأمل و تفکر. مصلحت اندیشی: چو دیدند شاهی چنان چاره ساز بچاره گری در گشادند باز. نظامی. بگو هرچه داری که فرمان کنم بچاره گری با توپیمان کنم. نظامی. ، معالجه. مداوا. درمان و علاج خواهی. درمان طلبی: بجز مرگ هر مشکلی را که هست بچاره گری چاره آمد بدست. نظامی. تا مادر مشفقش نوازد در چاره گریش چاره سازد. نظامی. بچاره گری چون ندارم توان کنم نوحه برزاد سرو جوان. نظامی. ، حیله گری. نیرنگ بازی. فسونگری. جادوگری. تردستی. احتیال: ای بزفتی علم بگرد جهان برنگردم ز تو مگر بمری گرچه سختی چو نخکله مغزت جمله بیرون کنم به چاره گری. لبیبی. در نام سلیم عامری بود در چاره گری چو سامری بود. نظامی. و آنهمه دعویت بچاره گری با دد و دیوو آدمی و پری. نظامی
دهی است از دهستان احمدی بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس که در 108 هزارگزی خاور حاجی آباد و 5 هزارگزی شمال راه میناب به فارغان واقع شده. کوهستانی و گرمسیر است و 159 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش خرما و غلات، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان احمدی بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس که در 108 هزارگزی خاور حاجی آباد و 5 هزارگزی شمال راه میناب به فارغان واقع شده. کوهستانی و گرمسیر است و 159 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش خرما و غلات، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
صاحب تدبیر. مدبر. آنکه در کارها تدبیر و تأمل کند. کسی که بحیلت و تدبیر و تفکر کارها را بسامان رساند: صیرفی، مرد محتال و چاره گر و تصرف کننده در کارها. (منتهی الارب) : که دانست کاین چاره گر مرد سند سپاه آرد از چین و سقلاب و هند. فردوسی. شوم زو بپرسم بگوید مگر ز چاره چه کرده ست آن چاره گر. فردوسی. سر ماهرا کار شد ساخته وز آن چاره گر گشت پرداخته. فردوسی. زن چاره گر زود بردش نماز چنین گفت کای شاه گردنفراز. فردوسی. چنین گفت با چاره گر کدخدای کزو آرزوها نیاید بجای. فردوسی. بدادش بدان دایۀ چاره گر یکی دست جامه بدان مژده بر. فردوسی. که او پیل جنگی و چاره گر است فراوان بگرد اندرش لشکر است. فردوسی. از ایران بیامد یکی چاره گر بفرمان دادار بسته کمر. فردوسی. ز درگه یکی چاره گر برگزید سخنگوی و دانا چنان چون سزید. فردوسی. کردار بود چاره گر کار بزرگان کردار چنین باشد و او عاشق کردار. فرخی. وگر ایدون به بن انجامدمان نقل و نبید چارۀ هر دو بسازیم که ما چاره گریم. منوچهری. که داند گفت چون بد شادی ویس زمرد چاره گر آزادی ویس. فخرالدین اسعد (ویس و رامین) در همه کاری آن هنرپیشه چاره گر بود و چابک اندیشه. نظامی. نجات آخرت را چاره گر باش در این منزل ز رفتن باخبر باش. نظامی. ، معالج. علاج کننده. آنکه علاج بیماری ودرمان درد کند. کسی که ناتوانان و دردمندان را علاج کند و بفریاد رسد: سپهبد سوی آسمان کرد سر که ای دادگر داور چاره گر. فردوسی. ترا دیدم اندر جهان چاره گر تو بندی بفریاد هر کس کمر. فردوسی. بدین کار اگر تو نبندی کمر نبینم به گیتی دگر چاره گر. فردوسی. نیامد ز بیژن به ایران خبر نیایش نخواهدبدن چاره گر. فردوسی. بنزدیک خاتون شد آن چاره گر تبه دید بیمار او را جگر. فردوسی. ره آموز و روزی ده و چاره گر بوداین شه بی پدر را پدر. اسدی. چنین گفت چون مدت آمد بسر نشاید شدن مرگ را چاره گر. نظامی. مونس غمخواره غم دی بود چاره گر می زده هم می بود. نظامی. یار اگر چاره گر عاشق بیچاره شود کی از این غم سر خود گیردو آواره شود کمال خجندی (از آنندراج). بیمار بی طبیب چو چشم توام، که نیست آن قوتم که منت هر چاره گر کشم. ابوطالب کلیم (از آنندراج). بکار خویش طبیب ار نبی است حیران است مسیح چاره گر درد حمل مریم نیست. محسن تأثیر (ازآنندراج). ، محیل. حیله گر. مکار. فسونگر. نیرنگ باز. فریبکار: نهانی ز سودابۀ چاره گر همی بود پیچان و خسته جگر. فردوسی. سخن چین و بیدانش و چاره گر نباید که یابند پیشت گذر. فردوسی. ز ما ایمنی خواه و چاره مساز که بر چاره گر کار گردد دراز. فردوسی. همیزد بر او تیغ تا پاره گشت چنان چاره گرمرغ بیچاره گشت. فردوسی. بداندیش گردد پدر بر پسر پسر همچنین بر پدر چاره گر. فردوسی. زن چاره گر بستد آن نامه را شنیدآن سخنهای خودکامه را. فردوسی. به گه معرکه ار شیر بود دشمن تو همچو روباه شود چاره گر و حیلت کوش. سوزنی. اگر شوی به دها حیله ور تر از دراج و گر شوی به ذکا چاره گرتر از روباه. عبدالواسع جبلی. شاه چون دید پیچ پیچی او چاره گر شد ز بد بسیچی او. نظامی. زین چاره گران بادپیمای در کار فلک کرا رسدپای. نظامی. دورنگی در اندیشه تاب آورد سر چاره گر زیر خواب آورد. نظامی. من بیچاره می نیارم گفت آنچه زین چرخ چاره گر دارم. اسماعیل باخرزی. زلفت هزار دل بیکی تار مو ببست راه هزار چاره گر از چار سو ببست. حافظ
صاحب تدبیر. مدبر. آنکه در کارها تدبیر و تأمل کند. کسی که بحیلت و تدبیر و تفکر کارها را بسامان رساند: صیرفی، مرد محتال و چاره گر و تصرف کننده در کارها. (منتهی الارب) : که دانست کاین چاره گر مرد سند سپاه آرد از چین و سقلاب و هند. فردوسی. شوم زو بپرسم بگوید مگر ز چاره چه کرده ست آن چاره گر. فردوسی. سر ماهرا کار شد ساخته وز آن چاره گر گشت پرداخته. فردوسی. زن چاره گر زود بردش نماز چنین گفت کای شاه گردنفراز. فردوسی. چنین گفت با چاره گر کدخدای کزو آرزوها نیاید بجای. فردوسی. بدادش بدان دایۀ چاره گر یکی دست جامه بدان مژده بر. فردوسی. که او پیل جنگی و چاره گر است فراوان بگرد اندرش لشکر است. فردوسی. از ایران بیامد یکی چاره گر بفرمان دادار بسته کمر. فردوسی. ز درگه یکی چاره گر برگزید سخنگوی و دانا چنان چون سزید. فردوسی. کردار بود چاره گر کار بزرگان کردار چنین باشد و او عاشق کردار. فرخی. وگر ایدون به بن انجامدمان نقل و نبید چارۀ هر دو بسازیم که ما چاره گریم. منوچهری. که داند گفت چون بد شادی ویس زمرد چاره گر آزادی ویس. فخرالدین اسعد (ویس و رامین) در همه کاری آن هنرپیشه چاره گر بود و چابک اندیشه. نظامی. نجات آخرت را چاره گر باش در این منزل ز رفتن باخبر باش. نظامی. ، معالج. علاج کننده. آنکه علاج بیماری ودرمان درد کند. کسی که ناتوانان و دردمندان را علاج کند و بفریاد رسد: سپهبد سوی آسمان کرد سر که ای دادگر داور چاره گر. فردوسی. ترا دیدم اندر جهان چاره گر تو بندی بفریاد هر کس کمر. فردوسی. بدین کار اگر تو نبندی کمر نبینم به گیتی دگر چاره گر. فردوسی. نیامد ز بیژن به ایران خبر نیایش نخواهدبدن چاره گر. فردوسی. بنزدیک خاتون شد آن چاره گر تبه دید بیمار او را جگر. فردوسی. ره آموز و روزی ده و چاره گر بوداین شه بی پدر را پدر. اسدی. چنین گفت چون مدت آمد بسر نشاید شدن مرگ را چاره گر. نظامی. مونس غمخواره غم دی بود چاره گر می زده هم می بود. نظامی. یار اگر چاره گر عاشق بیچاره شود کی از این غم سر خود گیردو آواره شود کمال خجندی (از آنندراج). بیمار بی طبیب چو چشم توام، که نیست آن قوتم که منت هر چاره گر کشم. ابوطالب کلیم (از آنندراج). بکار خویش طبیب ار نبی است حیران است مسیح چاره گر درد حمل مریم نیست. محسن تأثیر (ازآنندراج). ، محیل. حیله گر. مکار. فسونگر. نیرنگ باز. فریبکار: نهانی ز سودابۀ چاره گر همی بود پیچان و خسته جگر. فردوسی. سخن چین و بیدانش و چاره گر نباید که یابند پیشت گذر. فردوسی. ز ما ایمنی خواه و چاره مساز که بر چاره گر کار گردد دراز. فردوسی. همیزد بر او تیغ تا پاره گشت چنان چاره گرمرغ بیچاره گشت. فردوسی. بداندیش گردد پدر بر پسر پسر همچنین بر پدر چاره گر. فردوسی. زن چاره گر بستد آن نامه را شنیدآن سخنهای خودکامه را. فردوسی. به گه معرکه ار شیر بود دشمن تو همچو روباه شود چاره گر و حیلت کوش. سوزنی. اگر شوی به دها حیله ور تر از دراج و گر شوی به ذکا چاره گرتر از روباه. عبدالواسع جبلی. شاه چون دید پیچ پیچی او چاره گر شد ز بد بسیچی او. نظامی. زین چاره گران بادپیمای در کار فلک کرا رسدپای. نظامی. دورنگی در اندیشه تاب آورد سر چاره گر زیر خواب آورد. نظامی. من بیچاره می نیارم گفت آنچه زین چرخ چاره گر دارم. اسماعیل باخرزی. زلفت هزار دل بیکی تار مو ببست راه هزار چاره گر از چار سو ببست. حافظ
دهی است از دهستان چناران بخش حومه شهرستان مشهد که در 65 هزارگزی شمال باختری مشهد و 5 هزارگزی شمال شوسۀ عمومی مشهد بقوچان واقع شده. جلگه و معتدل است و 164تن سکنه فارس و کرد دارد آبش از قنات، محصولش غلات، چغندر و سیب زمینی، شغل اهالی زراعت و مالداری و راهش اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان چناران بخش حومه شهرستان مشهد که در 65 هزارگزی شمال باختری مشهد و 5 هزارگزی شمال شوسۀ عمومی مشهد بقوچان واقع شده. جلگه و معتدل است و 164تن سکنه فارس و کرد دارد آبش از قنات، محصولش غلات، چغندر و سیب زمینی، شغل اهالی زراعت و مالداری و راهش اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان شمیل بخش مرکزی شهرستان بندرعباس که در 84 هزارگزی شمال خاوری بندرعباس بر سر راه فرعی میناب به کهنوج واقع شده. جلگه و گرمسیر است و289 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه، محصولش خرما و غلات، شغل اهالی زراعت و راهش فرعی است. مزرعۀ میرآقاجزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی است از دهستان شمیل بخش مرکزی شهرستان بندرعباس که در 84 هزارگزی شمال خاوری بندرعباس بر سر راه فرعی میناب به کهنوج واقع شده. جلگه و گرمسیر است و289 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه، محصولش خرما و غلات، شغل اهالی زراعت و راهش فرعی است. مزرعۀ میرآقاجزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی است جزء دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین که در 36 هزارگزی خاور آوج و 24 هزارگزی راه عمومی واقع شده. هوایش معتدل است و 243 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، بنشن و سیب زمینی، شغل اهالی زراعت و بافتن قالی و جاجیم و راهش مالرو است و ماشین هم میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین که در 36 هزارگزی خاور آوج و 24 هزارگزی راه عمومی واقع شده. هوایش معتدل است و 243 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، بنشن و سیب زمینی، شغل اهالی زراعت و بافتن قالی و جاجیم و راهش مالرو است و ماشین هم میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی از دهستان حیات داود بخش گناوه شهرستان بوشهر که در 9 هزارگزی شمال گناوه و 8 هزارگزی شوسه گچساران به گناوه واقع شده. جلگه، گرمسیر و مالاریائی است و 200 تن سکنه دارد. آبش از چاه، محصولش غلات و خرما، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’قریه ای است از متعلقات بندر بوشهر و مضافات’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 132)
دهی از دهستان حیات داود بخش گناوه شهرستان بوشهر که در 9 هزارگزی شمال گناوه و 8 هزارگزی شوسه گچساران به گناوه واقع شده. جلگه، گرمسیر و مالاریائی است و 200 تن سکنه دارد. آبش از چاه، محصولش غلات و خرما، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’قریه ای است از متعلقات بندر بوشهر و مضافات’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 132)